یکی دیدست بیشک جمله را دوست
شدست اینجای مغزش جملگی پوست
یکی دیدست و در یکی قدم زد
وجود بود خود جمله عدم زد
یکی دیدست و دم زد در یکی او
فدا گشتست اینجا بیشکی او
یکی دیدست و سلطان گشت دایم
ز ذات کل شدست اینجای قائم
چو او یارست گفتارش خدایست
حقیقت این زمان عین لقایست
کنون تحقیق میدانم که یار است